معنی پژمان جمشیدی
حل جدول
از بازیگران سریال سالهای ابری
از بازیگران فیلم آتش بس 2
بازیگر سریال پژمان
سام درخشانی، بهاره رهنما، شقایق دهقان، پژمان جمشیدی
لغت نامه دهخدا
پژمان. [پ َ / پ ُ / پ ِ] (ص) مرکب از پژم که بمعنی کوه است و الف و نون نسبت. (بهار عجم از غیاث اللغات). و این دعوی بر اساسی نیست. پژمرده. افسرده. غمناک. غمنده. غمگین. مغموم. ازغم فروپژمرده. اندوهگین. اندوهگن. اندوهناک. بی رونق. دژم. اَسی. (نصاب الصبیان). آس. اسیان:
اندر این خانه بوده ام مهمان
کرده ام شاد از او دل پژمان.
عنصری (از اسدی در نسخه ٔ خطی لغت نامه ٔ اسدی).
از این هر زمان نو فرستم یکی
تو با درد پژمان مباش اندکی.
فردوسی.
چنان چون فرستاده پژمان شود
ز دیدارتان سخت ترسان شود.
فردوسی.
بدان ملک فرمانت هزمان روان
که دشمنت را دوست پژمان روان.
اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔ خطی مؤلف ص 360).
همی حیران و بی سامان و پژمان حال گردیدی
اگر دیدی بصف ّ دشمنان سام نریمانش.
ناصرخسرو.
حمل سرود نوا شد [کذا] بمن همی شب و روز
چنانکه بختم از او گشت رنجه و پژمان.
مسعودسعد.
گاه بر فرزندگان چون بیدلان واله شویم
گه ز عشق خانمان چون غافلان پژمان شویم.
سنائی.
در بخارا دلی مدان امروز
که نه در فرقت تو پژمان است.
سوزنی.
تو دور از من و غمهای تو بمن نزدیک
تو شاد بی من و من بی تو با غم و پژمان.
سوزنی.
در انتظار عهد شب قدر زلف تو
پژمان تر از چراغ به روزم زمان زمان.
سیف اسفرنگ (از فرهنگ جهانگیری).
|| پشیمان. || ناامید. || مخمور. (برهان قاطع). رجوع به بی پژمان شود.
گویش مازندرانی
طایفه ای در سوادکوه
واژه پیشنهادی
پیرونی برای دیکتانور
پوست انداختن
آنسوی آینه
مادر
بادی که تو را خشک کرد مرا برد
آرسنیک و تور کهنه
آرامسایش
وقتی ما برگردیم دو پای آویزان باقی ماندهاست
گنجفه
پلیس
معادل ابجد
1460